- اول ازدواج ما بود، ناراحتی همه جور کشیده بودیم. همه جور. آخر اونقدر خسته شدم از ناراحتی که یک روز پا شدم خودم رو راحت کنم بابا، از این ناراحتی. مگه چه خبره؟! صبح زود، تاریکی بود. پا شدم، طناب رو برداشتم انداختم پشت ماشین، برم قال قضیه رو بکنم. برم خودکشی کنم. برم. رفتیم. اطراف میانه بود. سال سی و نه. رفتم آقا. توتستان بود بغل خونه ما. نزدیک خونه ما. آمدیم طناب. تاریک بود. طناب را هر قدر مینداختیم گیر نمیکرد.
+ میدونی محلیا به این ماهی چی میگن؟ - نه، چی میگن؟ + یه عده میگن نترس ماهی، یه عده ام میگن عاشق ماهی - اینو از کجا میدونی؟ + نمیدونم از یه کسی شنيدم! + حالا تو کدومشو بیش تر دوس داری؟ نترس ماهی یا عاشق ماهی؟! - خب معلومه نترس نباشن که عاشق نمیشن :)
درباره این سایت